دانلود آهنگ جدید و زیبای علی ارشدی به نام سوال بی جواب با دو کیفیت همراه با متن آهنگ ( آهنگ : علی ارشدی / ترانه سرا : نیلوفر حسینی خواه ) - ————————————- دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰ دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸ ————————————-
( تنظیم کننده : حمــــــید احـــــدی / میکس و مسترینگ : داریوش شهبازی. )
و فوق العاده زیبا و شنیدنی سامی بیگی به نام دلتنگی با دو کیفیت همراه با متن
ترانه و آهنگ و تنظیم : سامی بیگی
-
———————————–
دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰
دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸
———————————–-
متن آهنگ
وقتی که دلتنگ میشم ثانیه هات سخت میشن
باز دوباره یاد تو توی هر لحظه ی من
حتی تو تابستون گرم استخونام یخ میزنه
وقتی تن تو اینجا نیست چرا عطرت تو بالشمه
تنهام شبا همه بی تو مثل همه خوابم نمیبره انگار نفس کمه
نور آفتاب صبح چشامو میزنه چرا عطرت تو بالشمه
چرا نمیتونم فکرتو از سر ببرم هنوزم با تو تو دلم حرف میزنم
عشق تو تنها خواهشمه چرا عطرت تو بالشمه
اشکای رو گونه تو دیدم.گریه کردم گریه کردم
منم گریه کردم
بارم بستمو و رفتم یه جایی که بر نگردم
حالا غرق دردم
اشتباه کردم
وقتی که دلسرد میشم از دوباره دیدنت
تو بغل گرفتنت مزه ی بوسیدنت
بین صد تا خاطره دنبال تو میگردم
آره تو درست بودی من اشتباه کردم
وقتی که دلتنگ میشم ثانیه هایت سخت میشن
———————————–
سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود .
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی.. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...
در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند .
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
مردی که سوار بر بالن در
حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی
زمین بود پرسید: “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم
تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”
مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴ ﹾ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱ ﹾ ۳۷ هستید.
مرد روی هوا : شما باید مهندس باشید.
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟”
مرد روی هوا : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود اما به درد من نمی
خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد روی هوا : بله، از کجا فهمیدید؟”
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی
دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند
متن حکایت
نجار پیری بود که میخواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانوادهاش لذت ببرد.
کارفرما از این که دید کارگرش میخواهد کار را ترک کند ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملاً مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بیحوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار ساختن خانه به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت : «این خانه متعلق به توست. این هدیهای است از طرف من برای تو ».
نجار شوکه شده بود. مایه تأسف بود! اگر میدانست که دارد خانهای برای خودش میسازد، مسلماً به گونهای دیگر کارش را انجام میداد.
شرح حکایت
دلزدگی از یک شغل و اصرار بر انجام آن توسط مدیران باعث عدم اجرای صحیح آن شغل میگردد.